امروز تنها می خواهم از تو بنویسم. تنها ز تو و وجود تو و اخلاق تو. زمانی که می خندی و انگار در دل من کوه های یخ ذوب می شوند و حلقه ها و قطرات اشک مانند الان سعی می کنند راهشان را به سمت صورتم پیدا کنند. به این فکر می کنم که تو چه بویی می دهی و هر چه به آن فکر می کنم به این نتیجه می رسم که بوی تو شیرین تر و خوش بو تر از هر بویی است که تا زمان حال به مشامم خورده است. من عادت کرده ام روز و شب به تو فکر کنم و به آن بیندیشم که روزی تو را در آغوشم بکشم. عادت کرده ام که هر شخصی را در زندگیم می بینم آنقدر درش جست و جو کنم تا ویژگی ای شبیه به تو از درونش به بیرون بکشم. من عادت کرده که به عکس هایت از پشت صفحه ی گوشی یا کامپیوتر و لپتاپم زل بزنم و زیر لب مدام کلمات عروسک من ، فرشته من را زمزمه کنم. من عادت کرده ام تا لب به خواندن و صحبت کردن باز می کنی جیغ و شوقم را درون خودم خفه کنم تا کسی متوجه رفتار بچگانه ام نشود. من عادت کرده ام زمانی که اسمت در فضای اطرافم به گوشم می خورد گوش هایم را تیز کنم تا ببینم چه حرفی در رابطه با تو می زنند. من دوست دارم زمانی را که جوک های بی مزه ولی در عین حال بامزه برای اطرافیانت تعریف می کنی و من تنها می توانم به چشمانت زل بزنم و به این فکر کنم که چقدر می توانی پاک و شیرین باشی. من مدام در خواب و بیداری تو را ستایش می کنم که بی نهایت زیبا و پاکی و قلب مهربانت هیچ وقت با آلودگی ها آلوده نمی شود. من قبلا نامت را از این و آن شنیده بودم. شنیده بودم که می گفتند زیبایی و قربان صدقه ات می رفتند. شنیده بودم که هر کسی تنها آرزویش را دارد که ثانیه ای با تو سخن بگوید و آنجور پرمحبت و شیرین و آرام در آغوشت بگیریش. من شنیده ام تو زمانی که با آن ها دیدار می کنی ارتباط چشمیت را لحظه ای از آنها دریغ نمی کنی و مدام از آن مطمئن می شوی که فرد مقابلت حال خوبی دارد و تو به آن لبخند می زنی. شاید خودت ندانی ولی حتی نمی خواهم به آن فکر کنم که چقدر می توانی شیرین و لوس باشی. نمی خواهم از زیباییت سخن بگویم چون بین کسانی که تو را می شناسند این زیباییت است که زبانزد است. ولی می خواهم بگویم و تعریف کنم که چقدر اخلاق فرشته گونه ای داری و انگار در این دنیا میان انسان هایی که قدرت را نمی دانند و مدام به تو حرف های ناراحت کننده می زنند گم شده ای. من به آن لحظه ای فکر می کنم ، که دوستم تو را لطیف و مهربان خطاب می کند و در همان حالت بوی خون و شکستگی را برایم توصیف و شرح می دهد. می گوید که الهام بخشش در زندگیش هستی و من خدا را شکر می کنم که کسی را دارم که در این دنیا می توانم با او در رابطه با تو سخن بگویم و راحت از هرگونه قضاوت و ناراحتی ای باشم.  به کسانی فکر می کنم که درباره ی کارهایت نظر می دهند و گاهی با این که می گویند دوستت دارند حرف هایی می زنند که ازشان انتظار نمی رود. می دانم که شاید حقش را ندارم ، می دانم که گاهی احساساتم برایم دردسر درست می کنند. ولی نمی توانم حالا دست از دوست نداشتن تو بکشم. تو آمدی و انگار موجی از احساسات خوب را برایم آوردی. زمانی که با تو آشنا شدم انگار که تمام عطر هایی که از گل درست شده بودند را به خانه ام هدیه دادی. تو آمدی و من هر روز بیشتر از دیروز نسبت بهت احساساتی رفتار کردم و حالا این موضوع به حدی رسیده است که نمی توانم به هیچ عنوان فراموشت کنم و دست از دوست داشتنت بکشم. همان لبخندی که به لب داری ، همان مهربانیت ، همان حرف های شیرینت که به زبان می آوری همان اخلاقت باعث می شوند که من دوباره و دوباره سر خانه ای اول برگردم و تنها و تنها به این فکر کنم که من وارد راهی شدم که به هیچ عنوان نمی خواهم از آن خارج شوم و نمی خواهم به روزی فکر کنم که از تو متنفر باشم و نمی خواهم که احساساتم نسبت به تو را نادیده بگیرم. نمی خواهم به گونه ای رفتار کنم که انگار یک انسان بیشعور و بی معرفت هستم و همچنین نمی خواهم تو را به عنوان الگوی زندگیم فراموش کنم. من نمی توانم به آن فکر کنم که تو پیش زمینه ای برای برگشتن من به این دنیا بودی و حالا من باید تو را فراموش کنم. تو و دیگران و این بی نهایت سخت است زیرا که من تنها آرامش می خواهم و خوشحالی ای که مدتی به بدنم چنگ می اندازد و جدا نمی شود ولی در لحظه ای ناپدید می شود و آن زمان حالت تهوه و عصبانیت ، بدخلقی و غم ، بغض و اشک ریختن و اشک ریختن به دامنم چنگ می اندازند. من نمی خواهم این دنیا و احساسات را ترک کنم و تنها و تنها امیدوارم که خدا مرا بابت دوست داشتن تو ببخشد. زیرا این احساسات به شخصی آسیب می زند و من این را نمی خواهم. من نمی توانم خودخواه نباشم و تو را دوست نداشته باشم واز طرفی هم نمی توانم نامرد باشم و به دیگران آسیب برسانم. پس تنها و تنها در خلوت خودم تو را دوست می دارم و هیچ وقت از قلب خودم خارجت نمی کنم! قول می دهم و تمام تلاشم را برای پایبند بودن به آن می انجام می دهم. خلاصه.از کجا شروع کردم و در کجا پایان آن را رغم زدم!. این متن قرار بود درباره ی تو باشد نه درباره ی احساسات من. ولی تنها جمله ای که مدت هاست بر روی قلبم سنگینی می کند و مانند احمق ها نیامدم و به زبان نیاوردم را حالا می گویم:  تو را دوست دارم به اندازه ی تمام گل ها و احساساتی که بویشان را می دهی . دوستت دارم. دوستت دارم به اندازه ی دو پرستوی روی سینه ات ، دوستت دارم به اندازه صدای بم و چشم های سبزی که نمی توانم لحظه ای به آنها فکر نکنم ، دوستت دارم به اندازه ی بال هایت که از دستشان دادی و از بهشت بر روی زمین سقوط کردی. دوستت دارم به اندازه ی تمام آن تارهای مویت که کوتاهشان می کنی و دل هزاران نفر را به آتش می کشی. دوستت دارم به اندازه آن دو گودال کنار گونه هایت که خانه ی هزاران قلب و احساس شده. دوستت دارم به اندازه ی آن تیله های سبزت که من نمی توانم دست از نگاه کردن بهشان بردارم. دوستت دارم واحساس می کنم این احساسات را هیچ گاه نمی توانم فراموش کنم! پس تنها امروز را برای خودم می دانم و می گویم که دوستت دارم. بسیار زیاد. بسیار زیاد و هیچ گاه نمی توانم این را به دیگران ثابت کنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رشته سوارکاری جليل سبحاني کارپول بي حسي، فروش آنلاين نمایندگی رسمی ماشین های اداری کانن سالم زیبا اخبار اقتصادی-اخبار کارآفرینان برتر-اخبار فعالان اقتصادی فروش ممبر تلگرام 09917183929 خدایا ! عاشقت هستم .