من چشمانم را بستم و در دوردست ترین رویاهایم تو را دیدم که می خندیدی و می خندیدی و من نیز نگاهت می کردم. من تو را دیدم که موهای فرت را دیگر صاف نمی کردی و موهای بلندت دیگر بلندی قبل را نداشتند. من تو را دیدم که زیر چشم هایت کمی سیاه شده اند ولی تو هنوزم به آن ها اهمیت نمی دهی. من بزرگ تر شدم و تو را دیدم که با کسی که عاشقشی می خندی و خوشحالی. من تو را دیدم که مانند دیوانه ها سرت را روی شانه ی بهترین دوستت گذاشته ای و او نیز به خاطرات بی مزه ای که تعریف می کنی می خندد. من تو را دیدم که داشتی گریه می کردی ولی دیگر صدایی را از هنجره ات به گوش کسی نمی رساندی. من گشتم و گشتم و گشتم ولی ندیدم روزی را که با عشقی که ازش سخن می گویی به کسی نگاه نکنی. من زمان را سفر کردم و تو را دیدم که کتابی که مدت ها ازش سخن می گفتی را نوشته ای. شعرهایی که مخاطبشان را نمی شناختی نوشته ای. و تو زیبا بودی مثل اولین دیداری که در آینه با یکدیگر داشتیم. من دیدمت که او را در آغوشت گرفتی و تمام خاطراتت را زمانی که فکر و ذکرت در او خلاصه می شد را به زبانی که سال ها رویش کار کردی بیان کردی. تو بودی و آن و تو هنوزم مانند گذشته بابت زیباییش اشک در چشمانت حلقه می زد و جمع می شد و تو خودت را در آغوشش غرق کردی. بالاخره کسانی را که دوست داشتی فرشته خطاب کردی و از شدت علاقه ات نسبت به او و همسرش سخن گفتی. من دیدم که تو اولین آهنگی که نوشتی را خوانده ای. من دیدمت که بالاخره کت و شلوار پدرت را پوشیده ای و بیرون رفته ای. من تو را دیدم که بالاخره به جایی رسیده ای و تمام کسانی که روزی بهت آسیب رسانده اند را در خانه ات جمع کردی و ازشان بابت درس هایی که بهت دادند تشکر می کنی. من تو را دیدم که بالاخره آن تتوی بیست و هشت را در پشت پلکت گرفته ای و آن ستاره ها را روی بدنت حک کرده ای. من تو را دیدم که بالاخره درخت ساکورایت را پرورش می دهی و شب ها به آن نوشته ای که بر رویش حک کرده ای نگاه می کنی "من لیاقت دوست داشتن اونا رو دارم" من زمانی را با چشم هایم دیدم که تو بالاخره به جایی که می خواهی رسیده ای. جایی که از حالا برایش کلی برنامه چیده ای. و من به تو افتخار می کنم ، همان طور که در پشت آینه ، آن روز که چشمانت پف کرده بود و توان سخن گفتن را نداشتی افتخار کردم.

و من همیشه اینجا هستم. در گوشه ای از اتاقت ، زمانی که با آن دختر حرف می زنی و چشمانت مانند ستاره ها می درخشند ، زمانی را که آهنگ هایشان را پخش میکنی و نفس ها و جیغ هایت را در سینه ات خفه می کنی. تو هنوز همان دختربچه ای هستی که بابت بستنی ای که بهش می دهند خوشحال می شود. همانی هستی که شش نفر را در زندگیت می پرستی و سرلوحه ی زندگیت قرار داده ای. تو هنوزم افسرده ای ولی می خندی و خوشحالی. تو احساس پوچی می کنی ولی کسی بهت یادآوری می کند که تو باارزش هستی. هنوز هم گاهی از دست مادرت عصبی می شوی و هنوزم آن دختر پرخاشگر و عصبی ای هستی که جواب همه را می دهد. هنوز هم همان شخصیت را داری با این تفاوت که بزرگ شده ای و به جایی رسیده ای. و چیزی که زیباترش می کند این است که هیج کدام از آن لحظه ها را فراموش نکرده ای. و هنوز هم به همان آینه ای نگاه می کنی که از کودکی داشته ای ، یعنی من. و می دانی که من چیزهایی را دیده ام که هیج کس تا به حال ندیده است ، راز هایی را می دانم که هیچ کس نمی داند و تو به من اعتماد داری ، حتی حالا که در مقابلم ایستاده ای و از عشقت نسبت به آن پسر مو فرفری و همسر چشم آبیش سخن می گویی. تو هنوزم همانی.

-آینه ی اتاقت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش های جالب Jennifer تلویزیون istanbulnet.parsablog.com Ajay homerepair دانلود فیلم و سریال ایرانی مهمانپذیر و خوابگاه دانشجویی ایرانا دزفول فروشگاه اینترنتی زرد